مکه
 
 
 
نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : شنبه 88/12/1
نظر

آن کسی که «با آقای خامنه ای در زندان شاه» را نوشته آیا خودش این حرف ها را باور می‌کند؟ چند «آخوند» می‌شناسیم که ظرفیت فکری و فرهنگی جهت برقراری چنین رابطه‌ صمیمانه‌ای با یک کمونیست داشته باشند؟

شهاب اسفندیاری: اگر معنای وسیع «امر سیاسی» را در نظر بگیریم، هر روایتی از تاریخ خواه ناخواه سیاسی است. هیچ مورخی «قربتا الی الله» تاریخ را روایت نمی‌کند. هیچ فیلم یا مستند تاریخی تولید نمی شود، مگر آنکه برای امروز «پیامی» داشته باشد. هر روایتی اهدافی متناسب با شرایط زمانی و مکانی تولید آن روایت دارد. ضمن اینکه هر روایتی، از صافی فکر و ذهن و فرهنگ و هویت روایتگر عبور کرده است. راوی حتی اگر در نقل وقایع تاریخی هم هیچ دخل و تصرف و تحریفی نکند، در نفس انتخاب موضوعاتی که «مهم» و «شایسته ی روایت شدن» تلقی می‌کند، و در اولویت دادن یا به حاشیه راندن شخصیتها، و در پررنگ کردن و یا کم رنگ کردن حوادث، عملا رد پای خود را به جا می گذارد. هر روایتی به ناگزیر برخی ابعاد واقعیت را در «شمول» روایت خود قرار می دهد (inclusion) و برخی را «حذف» می کند (exclusion). همانگونه که یک دوربین هنگام ثبت یک واقعه یا صحنه، برخی امور که به زعم کارگردان، فیلمبردار یا عکاس «مهم» است را درون کادر قرار می‌دهد و از چیزهای دیگری صرف نظر می‌کند. قلم یک مورخ نیز در روایت خود ناگزیر از انتخاب است. از همین رو است که هیچ روایتگری نمی تواند ادعا کند که روایت او کامل و تمام است، چه این راوی «صداو سیما» باشد و چه «موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)». به قول ژاک دریدا: «The whole is the false».

ممکن است متولیان «موسسه تنظیم و نشر» ادعا کنند که همه‌ی اسناد و مدارک و تصاویر مربوط به حضرت امام (ره) را در صندوقها و انبارها و کتابخانه هایی جمع آوری کرده و به خوبی از آن محافظت می کنند. اولا: همه‌ی‌ آن اسناد و مدارک و تصاویر تنها بخش کوچکی از «واقعیت» 80 سال زندگی یک شخصیت بزرگ تاریخی است. ثانیا، وقتی موسسه مذکور افرادی را جهت «پژوهش» و «معرفی» و «بازنمایی» اندیشه ها و افکار امام (ره) دعوت به کار می کند، طبعا آنها هم هرکدام روایتگرانی هستند. مشخص است که حاصل کار فردی مثل «عماد الدین باقی» بر آن اسناد و مدارک بسیار متفاوت خواهد بود با حاصل کار «عباس سلیمی نمین».

ضمن اینکه آن موسسه در برگزاری همایشها، در تعیین محورها و اولویتها، در سفارش کتابها و فیلمها، در انتخاب ادبیات و کلمات اطلاعیه هایش و حتی در انتخاب عکسهای حضرت امام (ره) جهت پوسترها و بیلبوردها، با دهها و صدها گزینه جهت «انتخاب» مواجه است. انتخاب هایی که نتیجه‌ی مستقیم هر یک از آنها «حذف» گزینه های دیگر است. انتخاب‌هایی که در عمق همه‌ی آنها «سیاستی» نهفته است. حتی اگر همه این انتخاب ها خودآگاه نباشد، ذهن و فکر و عقیده‌ی سیاسی انتخابگران، اثر خود را در گزینش‌ها می‌گذارد. پس صرف از نظر از اسناد و مدارک و تصاویری که در صندوقها و انبارها و کتابخانه ها و آرشیوها محفوظ هستند، این «بازنمایی»ها و «روایت»ها است که به شکل گیری تصویری غالب از حضرت امام (ره) در محیط جامعه می‌انجامند.

اینکه حجت الاسلام حسن خمینی و دوستان اصلاح طلب او از روایت ارائه شده در برنامه‌ی «شاخص» خشمگین شده‌اند، بدین دلیل نیست که آن روایت «مجعول» یا «تحریف شده» است. از این رو است که آن روایت «روایت مطلوب» ایشان نیست. آنها دوست دارند تصویر حضرت امام (ره) متناسب با درک و فهم امروزشان از وضع جامعه و سیاست باشد. تصویری که برای «جوانان امروزی» - بخوانید جوانان شمال شهر - «جذابیت» داشته باشد. به عبارت صریح‌تر حجت الاسلام حسن خمینی دوست دارد تصویر امام مانند تصویر امروز خودش باشد: چیزی در مایه های حضرت مسیح (ع) – البته به روایت مسیحیان! روشن است که چنین تصویری از حضرت امام همه‌ی واقعیت شخصیت او نیست، بلکه نوعی «بازآفرینی» شخصیت امام است. برخی تحلیلگران همچون دانیل برومبرگ اساسا کل پروژه‌ی اصلاحات را نوعی «بازآفرینی خمینی» (Re-inventing Khomeini) توسط اصلاح طلبان، متناسب با اهداف سیاسی روز دانسته‌اند [1].

تعارض روایتهای گروههای مختلف، از تاریخ و شخصیتهای تاریخی، خصوصا آنگاه که این گروهها درگیر منازعات سیاسی باشند، امری عجیب و دور از انتظار نیست. تعجب من از این است که چندی پیش همین جناب حجت الاسلام حسن خمینی از اینکه روایتی واحد و ثابت از حضرت امام در جامعه مطرح باشد ابراز ناخرسندی کرده و رسما از پژوهشگران مختلف با دیدگاههای گوناگون دعوت کرده بود به بررسی ابعاد مختلف شخصیت حضرت امام بپردازند و برداشتها و روایتهای خود را بیان کنند. من آن زمان به این فکر می‌کردم که آیا ایشان واقعا آنگونه که گفته‌اند پذیرای «همه»ی روایتها و برداشتها خواهند بود؟ حتی روایت باقر معین؟ یا روایت ارواند ابراهیمیان؟ یا روایت حمید دباشی؟ از واکنش ایشان به برنامه‌ای مثل «شاخص» که بر نمی‌آید ایشان حتی به مرزهای چنین «تسامح و تساهلی» هم نزدیک شده باشند.

2 - آیا هیچ مدیر یا سیاستمداری را می‌شناسیم که در بیان خدمات و اقداماتی که در دوره‌ی صدارتش انجام داده است کوچکترین انتقادی - حتی با تعریض و کنایه – از دوران قبل از خود نکرده باشد؟ به خاطر دارم در اوایل دهه‌ی هفتاد آقای هاشمی رفسنجانی گاه در بیان آمار و ارقام دستاوردهای دولت خود به عملکرد دولت مهندس موسوی طعنه می‌زد و از بدهی‌های خارجی و اقتصاد ویرانی که به ارث برده بود شکوه می‌کرد تا مردم قدر خدمات دولت او را بیشتر بدانند. در یک نوبت حتی این رویه‌ی آقای هاشمی باعث شد مهندس موسوی به صدور اطلاعیه و پاسخگویی به ابهامات و شبهات مطرح شده بپردازد. این در حالی است که همه می‌دانیم، لااقل خاطرات خود آقای هاشمی که به ما اینگونه می‌گوید، که در بخش عمده ای از دهه‌ی شصت آقای هاشمی یکی از پشتیبانان اصلی دولت موسوی و عملا گرداننده‌ی امور جاری مملکت و جنگ بوده‌اند. خصوصا که در آن زمان سمت رییس جمهور تقریبا سمتی تشریفاتی بود و جز انتخاب نخست وزیر و تایید وزیران اختیار دیگری نداشت. همین دو اختیار نیز با فشارهایی که از جانب جناح موسوم به چپ و اکثریت مجلس وقت (تحت ریاست آقای هاشمی) و برخی نیروهای مسلح (تحت فرماندهی آقای هاشمی) بر حضرت امام (ره) وارد شد، عملا از آیت الله خامنه ای سلب شد.

از دیگر مثالهای معروف در زیر سوال بردن دوران مدیریت سابق توسط مدیران لاحق، عبارت «ویرانه‌ی قضایی» آیت الله شاهرودی در بدو تصدی ریاست قوه قضاییه بود که شهرت فراوانی یافت. آقای خاتمی نیز اگرچه - شاید به دلیل قدرشناسی از حمایت موثر آقای هاشمی از ایشان در دوم خرداد - مستقیما علیه رییس جمهور پیش از خود سخنی بر زبان نیاورد، اما حملات روزنامه‌ی تحت مدیر مسئولی سعید حجاریان - استراتژیست و مشاور عالی رتبه ی ایشان - ضربه‌ی بسیار سنگینی بر حیثیت سیاسی آقای هاشمی وارد کرد.

رویه‌ی زیرکانه‌ی آقای دکتر احمدی نژاد در «یک کاسه کردن» و نقد توأمان سه دولت پیشین هم که شهره‌ی عام و خاص است و نیازی به تفصیل ندارد. در اینجا به این که چنین رویه ای کار صحیحی است یا نه، و یا اینکه آیا آن نقدها وارد بوده یا نه، نمی‌پردازم. مسئله این است که به هر حال این رویه در میان غالب سیاستمداران ما و غالب سیاستمداران دنیا رایج و مرسوم است. به ندرت رهبری را می توان یافت که بیست سال در منصبی بوده باشد و هرگز جز ستایش و تمجید از رهبر پیش از خود بر زبان نیاورده باشد. حتی در مواردی که با او اختلاف نظر داشته و یا دارد.

3- آقای مجید انصاری اخیرا در مصاحبه ای ضمن اعتراض به آنچه که «تحریف معنوی» کلام امام (ره) خوانده است می گوید: « حضرت امام(ره) به عنوان مؤسس این نظام در جایگاهی است که هیچ کس نمی تواند خودش را با ایشان مقایسه کند». آنگاه برای تعدیل این «طعنه‌ی» خود جملاتی نیز به نقل از آیت الله خامنه‌ای می آورد، از جمله این که: «امام آسمان بود و ما زمین»، «امام به مرزهای عصمت نزدیک شد»، و «هر کسی بخواهد من را با حضرت امام (ره) مقایسه کند امام را نشناخته است». در مورد عظمت شخصیت تاریخی امام خمینی اغراق کردن، کار بسیار دشواری است. چون هرچه بگویی هم حق مطلب را ادا نکرده ای. وقتی شبکه ی بی بی سی نام مستندی که به مناسبت سی امین سال انقلاب می سازد را می گذارد «The man who changed the world» تکلیف ما مشخص است [2]. خارج از ایران که باشی عظمت شخصیت برایت خیی بیشتر قابل درک است: وقتی دختران مسلمان زیادی را می‌بینی که به تنهایی از اقصی نقاط دنیا برای کسب علم به قلب «جهان متمدن» و «دنیای سکولار» سفر کرده‌اند، و سخت بر ابراز هویت دینی خود از طریق حجاب پایبندند، از خود می‌پرسی این اعتماد به نفس از کجا آمده است؟ وقتی نمازخانه‌ی بزرگ دانشگاه ناتینگهام روزهای جمعه جا کم می آورد و تا چند کلاس جنبی هم میزها را جمع می کنند تا صف نماز بر پا کنند، یاد امام خمینی می‌افتی. وقتی هر سال در «هفته‌ی دعوت» دانشجویان مسلمان، از دهها ملیت و طایفه‌ی گوناگون، اصلی‌ترین و شلوغ ترین ساختمان دانشگاه را به نمایشگاه معرفی تاریخ و تمدن اسلام مبدل کرده، و چشم در چشم جوانان اروپایی می‌ایستند و آنها را دعوت به اسلام می‌کنند، از خود می‌پرسی این نسل، این جسارت را از چه کسی آموخته است؟...

درست است که شخصیت امام خمینی را از برخی جهات با هیچ کس نمی‌توان مقایسه کرد. اما به نظر می‌رسد در نگاه آقای انصاری آن قیاسی بین امام و رهبری محکوم است که نتیجه‌ی آن این باشد که آیت الله خامنه‌ای همان مشی و رویه و شیوه ی رهبری حضرت امام (ره) را ادامه داده‌اند. و گرنه کیست که نداند که در این چند ماه پس از انتخابات – و بلکه از همان خرداد 13?8 نیز – دوستان و همفکران آقای انصاری بارها و بارها به طور مستقیم و یا غیر مستقیم به مقایسه رهبری حضرت امام (ره) با آیت الله خامنه‌ای پرداخته و با ذکر «روایت»هایی مرثیه‌وار خواسته‌اند به همگان بفهمانند که «خامنه‌ای خمینی نیست». در همین مصاحبه آقای انصاری به بیان روایتهایی از «مماشات» حضرت امام با گروههای مخالف می‌پردازد، از جمله برخورد حضرت امام با یکی از پاسداران جماران که کلامی علیه مهندس بازرگان بر زبان آورده بود. صرف نظر از اینکه این روایت آیا مصداق «مماشات با مخالفین» هست یا نه، روشن است که آقای انصاری در بیان آن هیچ اشاره‌ای به آن نامه‌ای نمی‌کند که دوستش و همفکرش - آقای علی اکبر محتشمی - در مقام وزیر کشور مهندس موسوی، از حضرت امام درباره نهضت آزادی گرفت. طبعا گنجاندن این «واقعیت»، گفتمان مسلط در روایت آقای انصاری را با چالش مواجه می‌کند و از همین رو ایشان از نقل آن پرهیز می‌کند.

در تبلیغات قبل و حوادث بعد از انتخابات، هدف اصلی چنین روایتهایی این بود که چنان تصویری از دهه‌ی شصت ارائه دهد که گویی در آن زمان مهر و عطوفت و همدلی و وحدت میان همه ی مسئولین موج می‌زده است و حضرت امام (ره) نیز از موضعی مانند «ملکه‌ی انگلیس» صرفا دستی بر سر همه اشخاص و گروهها می کشیدند، بی آنکه هیچ ترجیحی نسبت به احدی از آنها داشته باشند یا در اختلافات به نفع هیچ یک از طرفین دخالتی نموده باشند. در این «روایت»ها، وضع جامعه‌ی آن دوران نیز از نظر رعایت حقوق و آزادی های مردم توسط مسئولین دولتی و دستگاههای قضایی و نظامی و انتظامی چیزی در مایه های «سوییس» و «سوئد» تصویر می‌شد. بدین ترتیب حوادث تلخ و ناگوار بعد از انتخابات با یک احساس رومانتیک و نوستالژیک از گذشته گره می‌خورد و خشم و نفرت بخشهایی از مردم از وضع موجود تشدید می‌شد تا پروژه ی نفی مشروعیت نظام به اهداف خود دست یابد. البته بدین ترتیب مسئولینی که در دهه‌ی شصت متولیان اصلی امور اجرایی و قضایی و تقنینی و نظامی و امنیتی بودند - همچون قدیس هایی دموکرات زاده شده - می‌توانستند از وضع نامناسب موجود دامن برکشند و ندای «وا اسلاما!» و «وا جمهوریا!» سر دهند. این راهبرد تبلیغاتی البته تا اندازه ای هم مؤثر بود، خصوصا برای نسل جوانی که درک مستقیمی از دهه‌ی شصت نداشت. در این میان حتی برخی جوانان اصولگرا نیز پاره‌ای تصورات ایدئالیستی خود را در تعارض با واقعیاتی یافتند که قبلا مشابه آن را ندیده و نشنیده بودند. ممکن است کسی مثل مجید مجیدی در آن دیدار هنرمندان با رهبری از نوستالژی دهه شصت سخن می‌گوید و بر وضع امروز می‌گرید (و البته پاسخ درخور هم می‌شنود)، اما بعید است مثلا بهرام بیضایی - که شرایط فرهنگی دهه‌ی شصت منجر به از هم گسیختگی و آوارگی خانواده‌اش شد - نوستالژی آن دوران را داشته باشد. در این میان جوانان اصولگرایی که دهه‌ی شصت را تجربه نکرده بودند در این ایام در واقع دچار نوعی «نوستالژی تخیلی» بودند [3]. شناخت آنها از دهه ی شصت بیشتر مبتنی بر روایاتی همچون «روایت فتح» بود. حقیقت ناگفته این بود که کل «واقعیت» حوادث چند ماهه‌ی پس از انتخابات، به اندازه یک دهم «واقعیت» یکی از سالهای دهه شصت هم نبود.

?- تنها اصلاح طلبان نیستند که جمله ی «خامنه‌ای خمینی نیست» را به معنی وجود نقص و اشکال در عملکرد آیت الله خامنه ای می دانند. برخی از «اصولگرایان» هم از اینکه آیت الله خامنه ای «همچون امام» در امر حکومت داری برخورد «قاطع» نمی کنند سخت گلایه‌مند هستند. پس از دوم خرداد بودند کسانی که انتظار داشتند رهبری پس از همان چند ماه نخست جواز یکسره کردن کار دولت را صادر کنند. یا اینکه انتخابات مجلس ششم را باطل کنند. هشت سال تحمل آن دولت و چهار سال تحمل این مجلس از نظر آنها غیر قابل قبول بود. به خاطر دارم یکی از شخصیتهای اصولگرا سالها پیش پس از انتشار پاسخ متین و مؤدبانه ی آیت الله خامنه ای به استعفای تند و توهین آمیز امام جمعه اصفهان در جمعی خصوصی می گفت: «این که نشد مملکت داری»! [?]. او ناراحت بود که رهبری گاهی در مورد یک رمان یا یک نویسنده چنان توجه دارند و سفارش و پیگیری می‌کنند اما به برخی «مسایل کلان» توجه کافی ندارند [?]. در وقایع بعد از انتخابات هم بودند کسانی که مجازاتهایی سنگین برای چهره های شاخص جنبش سبز طلب می کردند. این افراد حتی صریحا در تلویزیون گفتند که «صبر آیت الله خامنه‌ای زیاد است». حسب نظر این افراد، «سران فتنه» باید تاکنون همان سرنوشتی را پیدا می کردند که «سران جبهه ملی» در زمان امام پیدا کردند.

? - هر دو گروه اصلاح طلب و اصولگرای فوق در مقایسه شان میان عملکرد حضرت امام و آیت الله خامنه‌ای عملا خود را در مقام قضاوت و داوری می‌نشانند. آنها به روشنی یک شیوه‌ی حکومت‌داری را بر دیگری ترجیح می‌دهند. اینکه کسانی در موضع «مقلد شرعی» تا چه اندازه اجازه دارند به قضاوت درباره‌ی احکام و یا عملکرد دو مرجع تقلید بپردازند بحث جداگانه‌ای است، اما حتی اگر نخواهیم «قضاوت ارزشی» (value judgement) درباره‌ی تفاوت‌های رهبری این دو شخصیت داشته باشیم، اصل وجود «تفاوت» میان آنها را نمی توانیم انکار کنیم. بدین معنا جمله‌ی «خامنه‌ای خمینی نیست» - صرف نظر از معانی ضمنی که ممکن است از آن برداشت شود – فی نفسه یک گزاره‌ی بدیهی است. طبعا در نحوه‌ی سیاست‌ورزی و شیوه‌های رهبری بین حضرت امام (ره) و آیت الله خامنه‌ای تفاوتهایی وجود دارد. شاید بتوان گفت که جمله‌ی «خامنه‌ای خمینی دیگر است» عبارت دقیق‌تری باشد، البته «دیگر»ی که معادل the other است، و نه معادل another. چنین جمله‌ای هم وفاداری به اصول اندیشه‌ی امام و نیز ادب و احترام تام و تمام آیت الله خامنه‌ای نسبت به شخصیت امام خمینی در این بیست سال را بیان می‌کند، [?] و هم «تفاوت» این دو شخصیت را به رسمیت می‌شناسد. نگارنده هرگز خود را در مقام قضاوت و داوری درباره این تفاوت‌ها نمی‌بیند. همانطور که در برخی احادیث آمده است فقیه جامع الشرایط اگر در استنباط حکم خدا «مخطی» باشد یک ثواب می‌برد و اگر «مصاب» باشد دو ثواب می‌برد. اما شاید مناسب باشد پاره‌ای وقایع تاریخی که در روایتهای سران جنبش سبز حذف شده‌اند را صرفا در مقام «توصیف» جهت یادآوری به آنها بیان کنیم. شاید این کار برای کسی مثل بنده به نوعی «عصیان» و «عبور از خط قرمزها» محسوب شود و عواقبی نیز داشته باشد. اما به قول خواجه‌ی شیراز:

«اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک».


?- چندی قبل در کتابخانه‌ی دانشگاهمان آرشیو مجلات تایم و نیوزویک را مرور می‌کردم. به شماره هایی از این مجله ها در فوریه 1989 رسیدم که تصاویری از حضرت امام (ره) روی جلد آن بود. گزارشهای مفصلی داشتند از وقایع مربوط به کتاب «آیات شیطانی» و فتوای حضرت امام در مورد سلمان رشدی و واکنشهای جهانی به آن. نکته جالبی که در این گزارشها توجه مرا به خود جلب کرد و تاکنون نشنیده بودم این بود که چند روز پس از صدور فتوای امام، آیت الله خامنه‌ای در نماز جمعه تهران ضمن صحبتهای خود اشاره می کنند که اگر سلمان رشدی از اقدام خود توبه کرده و از مسلمانان عذرخواهی کند و جهت جبران اقدام کند، ممکن است مورد بخشش قرار گیرد. این سخن رییس جمهور ایران بر تلکس ایرنا قرار می‌گیرد و به سرعت در رسانه های جهان بازتاب پیدا می‌کند. روز بعد سلمان رشدی نامه‌ای رسمی به سفارت ایران در لندن ارسال می‌کند و رسانه‌ها اعلام می‌کنند که او عذرخواهی کرده است. دو روز بعد دفتر امام خمینی اطلاعیه‌ی دیگری صادر می‌کند. در این اطلاعیه آمده است:

«رسانه های گروهی استعماری خارجی به دروغ به مسئولین نظام جمهوری اسلامی نسبت می دهند که اگر نویسنده کتاب آیات شیطانی توبه کند حکم اعدام درباره او لغو می گردد. امام خمینی فرمودند: این موضوع صددرصد تکذیب می گردد. سلمان رشدی اگر توبه کند و زاهد زمان هم گردد، بر هر مسلمان واجب است با جان و مال تمامی هم خود را به کار گیرد تا او را به درک واصل گرداند.» صحیفه‌ی نور ج 21 ص 87. (سیر این وقایع را در مدخل آیات شیطانی در ویکیپدیا هم می توان دنبال کرد.)

(آنها که به آیت الله خامنه‌ای خرده می گیرند که چرا تکلیف موسوی و کروبی را یکسره نمی کند، بد نیست بدانند که ایشان روزگاری حتی برای سلمان رشدی هم فرصتی جهت بازگشت قائل بوده اند.)

7 - روزی که خبر فوت آقای منتظری منتشر شد، تهران بودم و با کسی جایی می‌رفتیم. او که سی چهل سال سابقه فعالیت فرهنگی و سیاسی داشت، با توجه به جو ملتهب جامعه کمی نگران بود و از سوء استفاده‌ی احتمالی از این اتفاق و بحرانهای احتمالی سخن می‌گفت. پرسید به نظرت چه می‌شود. گفتم: «آقا پیام می‌دهند.» با حیرت و شگفتی گفت: «مطمئن باش آقا هرگز پیام نمی‌دهد. با این همه بیانیه‌ها و توهین‌ها و فتواهای ضد نظام که [آقای ]منتظری این اواخر داده چرا آقا برای او پیام بدهد؟». گفتم: «آن آقایی که من می‌شناسم پیام می‌دهد. همانطور که برای مهندس بازرگان هم پیام داد». گفت: «وضعیت امروز فرق می‌کند. مگر امام برای آقای شریعتمداری پیام داد؟ تا آنجا که مجبور شدند او را شبانه در خانه‌اش دفن کنند. یا حتی برای آیت الله لاهوتی که سوابق انقلابی هم داشت»؟ چند ساعت بعد که به خانه رسیدیم، تلویزیون داشت پیام آیت الله خامنه‌ای به مناسبت درگذشت آقای منتظری را می خواند.

واقعیت این است که بنده هیچ ارادتی به آقای منتظری نداشته و ندارم و هیچ بعید نیست که اگر ایشان ولی فقیه شده بود، بنده در زمره‌‌ی افراد «ضد ولایت فقیه» محسوب می‌شدم! خاطرات ایشان هم لزوما برای بنده سندیت ندارد و صرفا «روایتی» است از یک راوی که او هم بی‌تردید مبتنی بر «سیاستی» سخن می‌گوید، چیزهایی را «حذف» می‌کند و چیزهایی را «برجسته» می‌کند. اما از آنجا که سران جنبش سبز در این ایام پس از انتخابات عملا با آقای منتظری «تجدید» بیعت کرده و با نامه نگاری‌هایی رسما از او کسب تکلیف و طلب ارشاد کردند، گفتم بد نیست بخشی از خاطرات آقای منتظری در خصوص فوت آقای شریعتمداری را برای آقایان یادآوری شوم:

«من به بازداشت و زندانی کردن آقای رستگار هم که در منزلش برای مرحوم آقای شریعتمداری فاتحه گرفته بود و او را به این خاطر زندانی کرده بودند اعتراض کردم. بالاخره آیت الله شریعتمداری یک مرجع بود که از دنیا رفته بود و قاعده اش این بود که خود امام خمینی برای ایشان فاتحه می‎گرفت. من این مطلب را به آقای ری شهری آن وقت که وزیر اطلاعات بود گفتم. یک روز [ری شهری] آمده بود اینجا گفت : "من الان منزل آقای گلپایگانی بوده ام، این مطلب را به آقای گلپایگانی گفته ام به شما هم می‎گویم، آقای شریعتمداری همین دوسه روزه رفتنی است، مبادا عکس العملی از خودتان نشان بدهید!". در حقیقت آمده بود تهدید کند. من به او گفتم : "بالاخره آقای شریعتمداری یک مرجع است که تعداد زیادی از ترکها به ایشان علاقه دارند، من اگر جای امام بودم در صورتی که آقای شریعتمداری فوت می‎شد در مسجد اعظم یک فاتحه برای او می‎گذاشتم، با این کار مردم خوشحال می‎شدند و احساس می‎کردند که مسائل شخصی در کار نیست، به نظر من فاتحه گرفتن برای ایشان یک کار عقلایی است ". گفت : "این نظر شمارا به بالا بگویم ؟" گفتم : "بگو". این قضیه تمام شد آقای ری شهری رفت،بعد هم آقای شریعتمداری از دنیا رفت، جنازه او را که شبانه آورده بودند آقای حاج آقا رضا صدر خواسته بود بر او نماز بخواند نگذاشته بودند، بعد از چند روز من رفتم جماران دیدم آقای شیخ حسن صانعی و احمد آقا این مطلب را دست گرفته اند که بله، منتظری می‎گوید امام برای شریعتمداری فاتحه بگذارد، و این کار را مسخره می‎کردند! تا اینکه یک شب که ما با امام جلسه داشتیم در آن جلسه همه مسئولین، آقای هاشمی، آقای خامنه ای، آقای موسوی اردبیلی، آقای موسوی نخست وزیر و احمد آقا هم بودند، در ضمن صحبتها من این مطلب را به امام گفتم که "چه اشکال داشت طبق وصیت آقای شریعتمداری که به آقای صدر گفته بودند تو بر من نماز بخوان در آن نیمه شب اجازه می‎دادند آقای صدر بر آقای شریعتمداری نماز بخواند، این به کجای انقلاب لطمه می‎زد؟ ولی حالا که نگذاشته اند آقای صدر همه این جریانات و جریان بازداشتش را در یک جزوه هفتاد هشتاد صفحه ای نوشته است، خیلی هم محترمانه نوشته به کسی هم توهین نکرده است، اما این نوشته در تاریخ می‎ماند و بعد در آینده حضرتعالی را محکوم می‎کنند، می‎گویند آقای خمینی نگذاشت به یک نفر مرجعی که رقیبش بود نماز بخوانند. [...] مرحوم آیت الله گلپایگانی نیز راجع به جلوگیری از تشییع و احترامات لازمه نسبت به جنازه آن مرحوم اعتراض کردند.» (ص 482 – 483).

8 - در حوادث پس از انتخابات و پس از رنگ باختن افسانه‌ی تقلب، ماشین تبلیغاتی جنبش سبز در داخل و خارج بر یک محور تبلیغاتی تازه متمرکز شد. هدف روایت‌های آنها دو چیز بود: اول اینکه کل وقایع انتخابات و ماجراهای پس از آن را به خشونتها تقلیل دهند. روشن بود که این رخدادها و برخی جنایتهای تلخ و تأثرانگیز «همه»ی ماجرای پس از انتخابات نبود. اما روایت مسلط جنبش سبز با تمرکز بر آنها و «حذف» مابقی وقایع، در واقع دستورکار (agenda) سیاسی دیگری تعریف کرد. هدف دوم این روایت ها این بود که خشونتها و خونریزی ها مستقیما به «شخص رهبری» نسبت داده شود و اینگونه القا شود که اساسا این وقایع به «دستور» انجام شده است. بدین ترتیب مستمسکی جهت القای خط تبلیغاتی «باطل شدن ولایت» رهبری و «سلب شدن مشروعیت» نظام به دست این افراد می‌آمد. صرف نظر از اینکه شعارهایی در خصوص «باطل شدن ولایت» در ذات خود لااقل تأیید صحت ولایت در بیست سال قبل از این انتخابات بود، به نظر می‌رسید طراحان این شعارها به این مسئله هم فکر نکرده‌اند که اگر فقیهی ولایت داشته باشد طبعا صلاحیت صدور حکم در خصوص اشخاصی که از نظر او «محارب»، «مرتد» و «مفسد فی الارض» هستند را هم دارد، همانطور که حضرت امام هم داشت. بماند که اصل ادعای وجود و صدور چنین حکمی در وقایع پس از انتخابات هم گمانه‌ای بی‌پایه و اساس بود. پرسش من اینجا این است که آیا تلاش ماشین تبلیغاتی جنبش سبز جهت القای «صدور دستور عام» از سوی آیت الله خامنه‌ای، با سابقه و صبغه‌ای که بعضا توسط خود مخالفین از ایشان بیان شده سنخیتی دارد؟ آن کسی که «با آقای خامنه ای در زندان شاه» را نوشته آیا خودش این حرفها را باور می‌کند؟ چند «آخوند» می‌شناسیم که ظرفیت فکری و فرهنگی جهت برقراری چنین رابطه‌ی صمیمانه‌ای با یک کمونیست داشته باشند؟ آنهم در عصر «پیشا-پلورالیسم» و دنیای «ما قبل تولرانس»؟ آیا عده‌ای «تازه دموکرات» صلاحیت اخلاقی (moral authority) دارند که چنین فردی را به «آپارتاید» متهم کنند؟ در پایان بار دیگر به روایتی از آقای منتظری، این «رهبر معنوی» و «مرجع تقلید» جنبش سبز اشاره کنم. شاید که برخی از این مدعیان خط امام (ره) که می خواهند به آیت الله خامنه‌ای درس عطوفت و مهربانی و اعتدال بدهند اندکی حیا کنند.

«بالاخره این جریان [اعدام اعضای مجاهدین خلق که پس از عملیات مرصاد همچنان بر سر موضع خود بودند] گذشت. بعد از مدتی یک نامه دیگری از امام گرفتند برای افراد غیرمذهبی که در زندان بودند، در آن زمان حدود پانصد نفر غیرمذهبی و کمونیست در زندان بودند، هدف آنها این بود که با این نامه کلک آنها را هم بکنند و به اصطلاح از شرشان راحت بشوند. اتفاقا این نامه به دست آقای خامنه ای رسیده بود، آن زمان ایشان رئیس جمهور بود. به دنبال مراجعه خانواده های آنان ایشان با متصدیان صحبت کرده بود که این چه کاری است که می‎خواهید بکنید دست نگه دارید. بعد ایشان آمد قم پیش من با عصبانیت گفت: "از امام یک چنین نامه ای گرفته اند و می‎خواهند اینها را تند تند اعدام کنند". گفتم : "چطور شما الان برای کمونیستها به این فکر افتاده اید؟ چرا راجع به نامه ایشان در رابطه با اعدام منافقین چیزی نگفتید؟" گفتند: "مگر امام برای مذهبیها هم چیزی نوشته ؟!" گفتم : "پس شما کجای قضیه هستید، دو روز بعد از نوشته شدن آن نامه به دست من رسید و این همه مسائل گذشته است، شما که رئیس جمهور این مملکت هستید چطور خبر ندارید؟!" (ص. 639).

نمی دانم مرجع ضمیر محذوف «آنها» در جمله ی منسوب به آیت الله خامنه ای چه کسانی بوده اند؟ اما امیدوارم همانهایی نباشند که امروز بخاطر تضییع حقوق برخی معترضان و زندانیان گریبان چاک می دهند و توصیه به عطوفت و مهربانی و اعتدال و تدبیر می‌کنند.

-------------------------------------------------------

پی نوشت:

[1] در سال‌ 1380 به اتفاق تعدادی از دوستان «جامعه اسلامی دانشجویان» با سعید حجاریان دیداری داشتیم، دیداری که آن زمان با توجه به درگیری‌های شدید دو جناح، در نوع خود بی‌سابقه بود. گویا کتاب «از شاهد قدسی تا شاهد بازاری» حجاریان هم تازه درآمده بود. یادم هست که او حتی به نوعی از دموکراتیک بودن ساختار تشکیلاتی جامعه اسلامی دانشجویان تعریف کرد. در خلال گفتگو به او گفتم: اگر بعد از امام آقای موسوی خوئینی‌ها ولی‌فقیه شده بود، آیا باز هم چنین کتابی می‌نوشتید، یا مثلا چیزی در مایه‌های «رساله در اثبات بسط ید و اختیارات تامه‌ی مطلقه‌ی ولی فقیه»؟! خیلی به او برخورد و ناراحت شد.

[2] این مستند در واقع قسمت نخست از یک مجموعه ی سه قسمتی با نام «Iran and the west» که بخشهایی از قسمت سوم آن ماهها بعد تحت عنوان «مستند هسته ای» از تلویزیون ایران پخش شد. کارگردان این مجموعه «دای ریچاردز» یکی از بهترین سازندگان فیلمهای مستند سیاسی در بی‌بی‌سی بود. این مجموعه با مشارکت 10-15 شبکه مهم تلویزیونی دنیا – از جمله پرس تی وی - تولید شد و پس از پخش اولیه از شبکه دو بی‌بی‌سی، از این شبکه‌ها نیز پخش شد. قسمت اول این مجموعه را شاید بتوان جامع‌ترین مستندی خواند که تاکنون درباره امام خمینی و انقلاب ایران ساخته شده است. بدین جهت که در آن از جیمی کارتر تا ابرهیم اصغرزاده، و از فرح پهلوی تا محسن رفیق دوست سخن ‌گفته‌اند. شاید برای خیلی‌ها باورکردنی نباشد اما نتیجه‌ی نهایی فیلم - که در گفتار متن آن هم آمده – یک اعتراف دیرهنگام است: امام خمینی یک تنه همه‌ی «غرب» را شکست داد. اگر به یوتیوب دسترسی دارید این فیلم را از دست ندهید. یکی از نکات جالب در قسمت‌های دوم و سوم این مجموعه این است که آقای هاشمی رفسنجانی و آقای خاتمی شخصا اعتراف می‌کنند که در قبال امتیازهایی که به آمریکا و اروپاییها دادند (در آزادی گروگانها و نیز در برنامه‌ی هسته‌ای)، هیچ دستاوردی برای ایران کسب نکردند. از قسمت سوم این فیلم هم ‌می‌توان فهمید که معامله‌ای که به پیشنهاد کاندولیزا رایس و نظر مثبت دکتر علی لاریجانی در اواخر دوران بوش بنا بود انجام شود - البته با شرط تعلیق موقت غنی سازی - چقدر نسبت به پیشنهاد اخیر ژنو - که مورد حمایت دکتر احمدی‌نژاد بود - آمریکایی‌ها را در موضع برتر و ایران را در شرایط ضعیفی قرار می‌داد.

[3] همانطور که پیش‌تر هم اشاره کرده‌ام، این نوستالژی مزمن یکی از مصائب فرهنگی ما است. هر طیف و گروهی هم در جامعه نوستالژی یک دورانی را دارد: یکی نوستالژی ایران باستان دارد، یکی نوستالژی صدر اسلام، یکی نوستالژی «دوران آن خدا بیامرز»، یکی نوستالژی دهه شصت و .... کمتر کسی به فکر آینده است و در اندیشه‌ی «وضع مطلوب» و «جامعه‌ی موعود». در حالی که بازگشت به گذشته نه ممکن است و نه مطلوب. ما از دین و از تاریخ درس خواهیم گرفت، از شخصیتهای بزرگ‌مان خواهیم آموخت، اما قصد و بنای‌مان این است که به آینده برویم. اتهام «فاندامنتالیسم» برچسبی است که غربی‌ها به ما زده‌اند. جالب اینکه این فرنگی‌ها خودشان هر چه فیلم و سریال تارخی می‌سازند پر است از نکبت و بدبختی و فلاکت و ظلم و تبعیضی که در گذشته در جوامع‌شان وجود داشته، و ما هرچه فیلم و سریال تاریخی می‌سازیم آه از نهاد ملت بلند می‌شود که عجب گذشته‌ی متمدن و پر افتخاری داشتیم! کسی را دیدم که سریال شیخ بهایی را دیده بود و حسرت دموکرات و پلورالیسم شاه عباس را می‌خورد!

[?] در آن زمان آقای طاهری که به دلیل کبر سن و بیماری و عوارض دارو عملا دیگر امکان ایفای نقش امام جمعه را نداشت قصد داشت روغن ریخته ی ناتوانی جسمی اش را، خرج چراغ در حال خاموشی امامزاده ی اصلاحات کند. آن استعفانامه‌ی شدید اللحن - که حتی خطابش هم به شکل معناداری به جای رهبری به «ملت شریف ایران» بود - ظاهرا بنا بود پروژه ی «خروج از حاکمیت» را کلید بزند و جنجال سیاسی بزرگی راه بیاندازد. دبیرخانه شورای امنیت ملی هم انتشار آن را برای مطبوعات ممنوع کرد که عملا خدمتی بود در راستای اهمیت یافتن آن! روزنامه های اصلاح طلب هم به بهانه‌ی دیر رسیدن دستور شورای امنیت، روز بعد بخشی از صفحه‌ی خود را سفید منتشر کردند - که یعنی در لحظه آخر اطلاعیه را از صفحه برداشتیم. این بازی هم عملا تاثیرش از انتشار اصل اطلاعیه بیشتر بود. در واقع همه‌ی اجزای یک پروژه‌ی جنگ روانی به خوبی طراحی شده بود. اما انتشار پاسخ علنی آیت الله خامنه‌ای خطاب به آقای طاهری، آنهم از رادیو و تلویزیون، این پروژه را ناکام گذاشت. برخی «اصولگرایان» اما معتقد بودند که باید برخوردی قاطع‌تر با آن بیانیه صورت می‌گرفت.

[?] یک دلیل گلایه ی این شخصیت «اصولگرا» از رهبری هم بدین دلیل بود که ایشان در مقابل استمزاج این شخصیت در خصوص نامزدی برای ریاست جمهوری در سال 1384، نفیا یا اثباتا هیچ سخن و حتی اشاره ای نکرده بودند. وقتی می دیدم که همین شخصیت و مقام عالی رتبه در ماجرای انتصاب مشایی به احمدی نژاد در خصوص «ولایت پذیری» تذکر می دهند، خیلی خیلی لذت می بردم!

[?] در حالیکه آقای هاشمی رفسنجانی با انتشار خاطرات خود، بعضا به مواردی از اختلاف‌نظر خود با حضرت امام اشاره کرده و حتی متن برخی نامه‌های نسبتا تند خود خطاب به امام - مثلا در اعتراض به حمایت ایشان از بنی صدر - را منتشر کرده‌اند، آیت الله خامنه‌ای تاکنون درباره موارد اختلاف نظر خود با امام - از جمله در ماجرای نخست‌وزیری آقای موسوی - اشاره‌ای نداشته‌اند.